ناشناس ( تحصیلات : سیکل ، 23 ساله )

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت برادر محترم بدون معطلی میرم سر اصل مطلب م:من به مدت پنج سال بود با دختری حرف میزدم همه قرارمونم گذاشته بودیم اینم بگم اول بار که حرف میزدیم هشت ماه طول کشید بعد به من گفت بابام فهمیده باید قهر کنیم بمدت دوسال قهر بودیم ولی هر جا که میدیدمش دنبالش میرفتم اخر سرم دوباره موفق شدم که باهاش اشتی کنم که این اشتی کردنمون باعث صمیمی تر شدنمون شد باهم قول قرار ازدواجم گذاشته بودیم تا اینکه یه بار رفتم ببینمش بهم گفت من همه چیزو به مادرم گفتم اونم گفت باید بره خدمت خلاصه به هر نفعی بود کارای خدمتو انجام دادم راهی خدمت شدم قبل خدمتم با هم چن بار نزدیکی داشتیم علاقه ما هر روز نصبت بهم بیشتر میشد یعنی بهش اونقد علاقه پیدا کرده بودم که حاضر بودم بخاطرش هر کاری بکنم ولی زمان بهمون اجازه نداد و من وقت اعزامم رسید یه روز مونده بود که اعزام بشم رفتم همدیگرو دیدمو حرفامونو زدیم فرداش من رفتم محل خدمتیم خلاصه روز ها گذشت ماه ها سال ها گذشت من خدمتو تموم کردم اومدم باهم خوب بودیم مثل سابق که دقیق یادم نیس سر چه چیزی باهم حرفمون شد من بعد از دوسه روز تنوستم ارومش کنم باهاش شب تلفنی حرف زدم کار اموزه اریشگری یاد میگیره همون شب که باهاش حرف زدم بهش گفتم میری اموزشگاه گفت معلوم نیس منم بهش گفتم اگه رفتی خبرم کن بیام ببینمت قبول کرد بعد از اینکه حرف زدن ما تموم شد رفته بود اموزشگاه بدونه اینکه بهم خبر بده من چن بار بهش زنگ زدم دیدم میگه در دسترس نمیباشد فهمیدم رفته اموزشگاه زنگ زدم به مادرش سراغشو گرفتم گفت اره رفته اموزشگاه منم گفتم بذار برم هم ببینمش هم پایان خدمتو نشونش بده رفتم یه مدت جلو اموزشگاه وایسادم تا اومد بیرون نمیدونم منو دید یا نه رفت سوار ماشینه یه پسره شد منم رفتم جلو پیاده شد بهم گفت نشناختمت من جریانو به پسره تعریف کردم بعد شب دوباره زنگ ردم که دیگه باهاش کلا قطع رابطه بکنم برگشت بهم گفت اون نوه ای عمم بود مادرشم حرفشو تایید کرد منم دوباره قول حرفاشو خوردم به حرف زدنمون ادامه دادم بعد یه مدت نمیدونم پسره از کجا شمارمو پیدا کرده بود باهام حرف زدیم من ازش پرسیدم چه نسبتی باهاش داری گف هیچ نسبتی نداریم فقط یه دوستی ساده بهش گفتم تو به من دورغ گفتی اون هیچ نسبتی باهات نداره گفت بله ما نسبتی باهم نداریم من که خیلی دوسش داشتم بهش گفتم حاضرم دوباره باهات ادامه بدم ولی بشرطی که اونو از زندگیت حذف کنی گفت باشه من واسش یه سمیکارت گرفتم بردم که بدم قبول نکرد گفت نمیخوام بعدش بهم گفت یه مدت وقت میخوام فکر کنم من قبول کردم یه مدتیه نه زنگ میزنیم اس پیام میفرستیم بهم اینکه اون فرصتو بهش دادم فکر کنه ذهنم بد جوری خرابه فکرای بدی به سرم میزنه که نمیذارن منم در موردش بتونم فکر مثبت بکنم عاجزانه خواهش میکنم ازتون بهم کمک کنید ممنون میشم که بگید چیکار کنم واقعا دیگه ذهنم تعطیله کار نمیکنه نمدونم چیکار بکنم یه دنیا ممنون


مشاور (احسان فدایی)

پرسشگر محترم!
با سلام و تشکر از ارتباط شما با مشاورین سایت «راسخون»، اکنون شما در شرایط سردرگمی مانده اید از طرفی به این دختر خانم علاقه دارید و از طرفی دیگر روابط او را نمی توانید توجیه نمایید. ضمن اینکه شما از ابتدا رابطه را اشتباه آغاز کرده اید و نباید ارتباط دوستانه تعریف می کردید، زیرا چنین رابطه ای نه شرعی است و نه عرفی... همچنین در امر ازدواج نباید قبل از انتخاب، عاشق و دلباخته‏ی کسی شد (نه پسر نسبت به دختر و نه دختر نسبت به پسر) البته علاقه در حدّی که انگیزه‏ای شود برای انتخاب اشکالی ندارد بلکه لازم است اما اگر این علاقه تبدیل به عشق شد مشکلات زیادی از جمله فقدان شناخت درست و واقع بینانه از طرف مقابل را به دنبال خواهد داشت ؛زیرا روح حاکم بر این گونه احساسات و علاقه مندی ها، عشق‏ورزی کور است نه خردورزی. پای خرد و عقل در میدان عاشقی لنگ است. امام علی علیه السلام می‏فرمایند: «حبّ الشّیء یعمی و یصمّ»، دوست داشتن چیزی انسان را کور و کر می کند. در حالی که تصمیم ‏گیری درست در مورد ازدواج با فرد خاص، تنها با تکیه بر عقلانیّت و خردورزی ممکن است. چنین علاقه مندی هایی راه عقل را مسدود و چشم واقع بین انسان را کور می‏سازد و اجازه نمی‏دهد تا یک تصمیم صحیح و پیراسته از اشتباه گرفته شود.  در روایات زیادی آمده است که از نگاه به نامحرم بپرهیزید زیرا چه بسا یک لحظه نگاه به نامحرم، حزنی طولانی و حسرتی زیاد به دنبال داشته باشد. از این سخن می توان فهمید که گرچه نگاه کردن به نامحرم در ظاهر لذت بخش است ولی در باطن سبب حزن و ناراحتی و مشغولیت ذهنی انسان می رود و نتیجه ای جز تلخی و ناکامی ندارد.
برادر عزیز!
 ازدواج یک امر مقدسی است که در سرنوشت آدمی مؤثر است. پس نباید با این موضوع بسیار مهم، برخورد احساسی کنیم و تسلیم احساساتمان شویم. بلکه باید با آن کاملا عاقلانه کنار بیاییم. عقل به ما می گوید برای ازدواج دو راه بیشتر نداری، یا امکان آن برایت فراهم نیست و نمی توانی ازدواج کنی، که در این صورت باید موقتا از آن چشم پوشی کنی و از کارهایی که غریزه جنسی تو را تحریک می کند بپرهیزی و تا امکان آن فراهم نشده صبور باشی، یا امکان آن فراهم است و از جهات اقتصادی، خانوادگی، تحصیلی و غیره آمادگی آن را داری. در این صورت باید از فرد مورد نظر خواستگاری رسمی کنید.
از نظر ما بیایید و این رابطه را برای همیشه ترک کنید و خودتان را از این همه بی صداقتی ها و دروغگویی نجات دهید. این دختر اهل ارتباط با پسران متعددی است و شاید شما ندانید ولی با دیگران نیز ارتباط داشته باشد. پس بهتر است تا دیر نشده این رابطه را تمام کنید و برای همیشه خودتان را از یک زندگی بدون تعهد نجات دهید.
در صورت نیاز راهکارهای فراموشی فرد مورد علاقه را نیز از ما بخواهید.
موفق باشید. 

بیشتر بخوانید:

ازدواج و معیارهای انتخاب همسر